فصل سوم دارک ماه جون امسال منتشر شد و به این سریال پیچیده پایان داد. علیرغم این که سریال به اکثر سوالات ما جواب داد چند معما بدون پاسخ باقی ماندند. در ادامه به سوالهایی که در Dark جواب داده نشدند خواهیم پرداخت.
چرا نوآ و هلگه پسران جوان را برای آزمایش ماشینزمان در زیرزمین انتخاب میکردند؟ و چرا با وجود این که آدام دستگاههای سفر در زمان دیگری داشت در حال ساخت این یکی بودند؟
در فصل اول دارک، ما دیدیم که نوآ و هلگه پسران کودک و نوجوان را میدزدیدند و بر آنها آزمایشهایی مرگبار انجام میدادند. اما چرا فقط پسران جوان را هدف قرار میدادند؟ شاید قربانیان آنها به طور اتفاقی پسر بودند؟ اصلا چرا همگی آنها کودک بودند؟
به علاوه سریال هیچوقت واقعا توضیح نمیدهد چرا وقتی زیک موندوس به پرتال بزرگ زیر کلیسا دسترسی داشت، نوآ و هلگه در حال کار بر آن دستگاه به خصوص دیگر بودند.
چرا مارتای دنیای ایوا نسخهای از خودش را در جنگل میبیند و مادهی سیاهی که بر صورت و لباسش ریخته چیست؟
در قسمت اول فصل سوم، هنگامی که مارتای ۲ (همانی که در دنیای ایوا وجود دارد) در حال فرار در جنگل بود سکندری میخورد و میافتد و بعد یک تصویر میبیند.
آن تصویر دقیقا شبیه مارتای دنیای یوناس بود که ما در فصل دوم دیدیم. همان پیراهن سفیدی را بر تن داشت که وقتی برای اولین بار به یوناس ابراز علاقه کرد پوشیده بود.
اما چرا سر و کلهی این مارتا به شکل یک توهم پیدا شده؟
همچنین سریال هرگز توضیح نمیدهد مایعی که لباس و صورت او را پوشانده چیست. خیلی شبیه سزیم، همان مادهی رادیواکتیوی است که باعث ایجاد پرتال شده. به هر حال هیچوقت واقعا نفهمیدیم ماجرا چیست.
چرا یوناس پدرش را در جنگل میبیند؟
توهم مارتا تنها اتفاق توضیح داده نشده سریال نبود. در قسمتهای اول فصل یکم یوناس هم توهم مشابهی دارد. اما توهم او نسخه دیگر خودش نبود، بلکه تصویر پدرش، میکل/میکائل بود.
در این مورد هم توضیحی در رابطه با این که چرا یوناس پدرش را غرق در مادهی سزیم مانند میبیند به ما داده نمیشود.
کلودیا چگونه دنیای مبدا را کشف میکند؟
در قسمت آخر سریال دارک، کلودیا برای آدام افشا میکند که دنیای سوم، یا دنیای مبدا را یافته. او فهمیده است که اچ.جی تانهاوس یک دستگاه ماشین زمان در آن دنیا اختراع کرده و به صورت اتفاقی باعث به وجود آمدن دو دنیای فاسد آدام و ایوا شده.
اما کلودیا هیچوقت دقیق توضیح نمیدهد چگونه به وجود یک دنیای سوم پی برده. حتی اگر فرض کنیم او از ماشین زمان استفاده میکرده و با دسترسی داشتن به اطلاعات سازمانهای آدام و ایوا موفق شده حقیقت را کشف کند، هیچوقت دقیقا نمیفهمیم اون از کجا به این حقیقت دست یافته.
برند داپلر و کلودیا چگونه وارد رابطهای عاشقانه شدند؟ آیا برند از همسرش، گرتا، طلاق گرفت؟
در طول هر سه فصل دارک هویت پدر رجینا برای ما سوال بود. کلودیا با ترونته نیلسن رابطه داشت و خیلیها فکر میکردند او پدر کلودیاست.
اما در صحنه آخر سریال در دنیای مبدا، عکسی از رجینا، برند و کلودیا میبینیم که چون خانوادهای خوشبخت در کنار هم ایستادهاند. وبسایت رسمی دارک نیز تایید میکند که برند پدر رجینا در دنیای یوناس است.
اما برند و رجینا چگونه وارد رابطه شدند؟ در تمام صحنههای دهه پنجاه، ما کلودیایی بسیار جوان (حدود سیزده سال) دیدیم که هر از گاهی با برند که یک مرد بالغ بود برخورد و یا دیداری داشتند. کمی آزار دهنده است که بخواهیم فکر کنیم چنین ارتباطی بعدا تبدیل به یک رابطه عاشقانه شده. به علاوه ارتباط آنها در دهه هشتاد، یعنی زمانی که کلودیا جایگزین برند در نیروگاه شد، اصلا رمانتیک به نظر نمیرسید.
سریال هیچوقت به ما نمیگوید برای گرتا، همسر برند در دهه پنجاه، چه اتفاقی میافتد.
نامه کلازن درباره برادرش را چه کسی برای او فرستاده؟
در فصل دوم دارک کاراگاهی به اسم کلازن به شهر ویندن آمد و گفت در پی دریافت یک نامه از شخصی نامعلوم محل سکونت الکساندر را پیدا کرده.
سریال هیچوقت مستقیما افشا نمیکند چه کسی آن نامه را فرستاده. البته در فصل سوم یک سر نخ اساسی به ما میدهد تا با استفاده از آن حدس بزنیم. در این فصل فرزند بیاسم مارتا و یوناس نقل قولی از فروید، مشابه آنچه در نامه وجود داشت را بازگو میکند که باعث میشود به این باور برسیم نویسنده نامه همین شخص بوده.
دلیل بوریس برای عوض کردن اسمش در هر دو دنیا یک حادثه بود؟ اگر جواب این سوال مثبت است، چرا برخوردش با رجینا و کلودیا انقدر برنامهریزی شده به نظر میرسد؟
فصل سوم برای گذشته بوریس در دنیای دوم یک توضیح ارائه میدهد. بوریس نزد بارتوش اعتراف میکند که در یک دزدی، به صورت اتفاقی مردی را به قتل رسانده و به ویندن فرار کرده.
اما در دنیای یوناس نیز همین اتفاق اقتاده بود؟ از آنجا که اتفاقات دو دنیا صد در صد همانند هم نیست، نمیتوان مطمئن شد.
حتی اگر دلیل أمدن بوریس به ویندن در دنیای یوناس اتفاقی مشابه بوده، برای اعتماد به نفس بوریس در برخورد با رجینا و کلودیا توضیحی به دست نمیدهد. در آن زمان به نظر میرسید که بوریس هم یک مسافر زمان در حال انجام ماموریت است. داستان دزدی برخورد عجیب او با رجینا و کلودیا را توجیح نمیکند.
چرا در دنیای دوم، ایگون هنگامی که هانا دچار سقط جنین شد نزد او رفت؟
در فصل سوم قسمت ششم با نام «نور و سایه»، دیدیم که ایوا اعضای انجمن اریت لوکس (انجمن معادل زیک موندوس در دنیای ایوا) را به سمت انجام ماموریتشان هدایت کرد. در آن جهان هانا فرزند اولریک را باردار بود و درست پیش از وقوع انفجار دچار سقط شد.
ایوا ایگون پیرِ دنیای خودش را در همان لحظه نزد هانا فرستاد. اما چرا؟ سریال هیچ وقت صریحا به ما نمیگوید ایگون وظیفه انجام چه کاری را داشته یا چرا نجات دادن هانا انقدر ضروری است.
زخم صورت سیلیا چگونه ایجاد شده؟
وقتی سیلیا، همان کسی در آخر با بارتوش ازدواج میکند، را در سنین کودکی میبینیم زخمی مورب بر چهرهاش دارد اما مادر او، هانا، هرگز توضیح نمیدهد چرا چنین چیزی بر صورت فرزندش نقش بسته.
انگار زخم بریدگی است اما میتواند مادرزادی هم باشد، سریال به ما در این باره اطلاعاتی نمیدهد.
بر سر اگنس دنیای یوناس چه میآید؟ چرا او فرزندش ترونته را به کلی رها میکند؟
اگنس بزرگسالِ دنیای یوناس را آخرین بار در در فصل دوم دیدیم، در همان صحنهای که به دستور آدام نوآ را به قتل رساند. تا آنجایی که اطلاع داریم پس از آن نقش قابل توجهی در چرخه زمان ایفا نکرد.
چه بر سر اگنس آمد؟ چرا او به سال ۱۹۵۴ برنگشت تا از پسرش ترونته مراقبت کند؟
چه حادثهای باعث آسیب دیدن چشم ولر شده؟
راز چشم آسیب دیده ولر که از اولین قسمت سریال خودنمایی میکرد، آخرین شوخی بیپاسخ دارک با بینندگان بود.
در فصل دوم، ولرِ دنیای یوناس پیش از این که صحبتش مختل شودِ، شروع به توضیح دادن ماجرا کرده بود. اما توضیحات او با حادثهای نزدیک به تصادف قطع شد و این راز را سر به مهر باقی گذاشت.
حدودا ۱۵ سال پیش شبکه ۲ یک سریالی نشون میداد یک مایع سیاه رنگ روی زمین ظاهر شده بود و افراد رو میبلیعد هرکس داخلش میشد بعد مدتی پس زده میشد افرادی که بیردت میومدن حرف های از زندگی در دنیا دیگه میزدن کمی شباهت داشت.
دوستی پرسید چرا بچه ها رو روشون ازامایش انجام میدادن. بچه ها تبدیل به نگهبان مسافرا میشدن. همون طور که وقتی پدر میکل به گذشته برمیگرده کودکی و میکشه و کودکو نوا میبره آزمایشگاه و دوباره زنده میشه و نقشش تو فیلم معلوم بود بعنوان زیر دست نوا
این فیلم دست مایع یک ذهن گم شده هست. دقیقا استفاده از کلمات و حرکات که قدرتش بالاتر از فیلم هست. یک کلمه مثلا “اجتناب پذیر” قدرت کلمه بیشتر ازقدرت تصویره. اینجا از کلمات پرمعنی عمیق استفادهرکردن برای جذابیت وگرنه جذاب نبود فیلم. این سبک سبک تهوع هست کلمات موجب استفراغ مغز میشن و این تنها جذابیت فیلم بود که بخاطر این جذبش میشی.
سلام،یه سوال؛تو دنیای حوا وقتی یونسی وجود نداشته که سیگ موندس رو تشکیل بده،پس چه کسی تونل ها رو ساخته و چه کسی دستور دزدیدن مدز رو داده؟
در دنیای فیلمهای علمیتخیلی بود که با شارلاتانیزمی تا این حد پیشرفته در خالقان فیلم مواجه نشده بودم که با سریال دارک خوشبختانه به طور مبسوط تجربهاش کردم.
این فیلم یه کلاژ اَلکَن و کج و معوج از چند جملهی فلسفی مستعمل و البته چند کتاب و فیلم و سریال بود.
هر مخاطبی اگر موارد زیر رو ببینه و مطالعه کنه مطمئنم حداقل تا حدی با من همنظر میشه:
۱. کتابِ “و من تو را دوست دارم” نوشتهی فردریک بکمن
۲. قسمت اول سهگانهی “اثر بال پروانه”
۳. سریال Fringe
۴. سریال Lost
۵. فیلم سینمایی Predestination
۶. فیلم سینمایی Winter Tale’s
۷. سریال West World فصل اول
۸. فیلم سینمایی I’ll Follow you down
۹. سهگانه ماتریکس
۱۰. فیلم ادیسه ۲۰۰۱
۱۱. جان مالکوویچ بودن و …
۱۲. برخی آثار اریک امانوئل اشمیت مثل مهمانسرای دو دنیا، یکی از داستانهای کتاب یک روز قشنگ بارانی و …
چیزی که من از سریال دارک فهمیدم تماشای اثر یه تعداد فیلمساز جاهطلب بود که دلشون میخواست یه بخشایی از این فیلما و کتابا رو به هم بچسبونن و یه داستان مثلا پیچیده بسازن که بخش بزرگی از دنیا به هوششون و ژرفای تفکر فلسفیشون آفرین بگن و اونا هم کیفور بشن که ببین ما چه خلایق هنرمند و نابغهای هستیم.
اما از نظر من در اصل سازندگان حسرت ساخت اون آثار رو داشتن بدون اینکه توانایی پرداخت و شیوهی قابل قبول اجرای ایدههاشون در فرم درست رو داشته باشن. فیلم انقدر حرص ایجاد سوالات وجودی و دغدغهی به رخ کشیدن اطلاعات ناقص فلسفی سازندگانش رو داره که به کلی از شخصیتپردازیای که همدلی مخاطب رو برانگیخته کنه باز مونده. تو سریال کدوم شخصیته که شما فرصت میکنین از نظر ذهنی بهش نزدیک بشین و درکتون ازش فقط یه سری امور سطحی نباشه. حتی عشق بین یوناس و مارتا که میخواستن بیبدیل و ناب نشون داده بشه در عمل چیزی به جز آمیزش نیست. ما باید با چندتا جملهی تکراری مثل ما یه زوج بینظیریم به زور یه رابطهی سطحی رو عمیق ببینیم که البته اون جمله هم بسیار سطحی و مستعمله! چون فیلمسازان محترم و نابغه سطح فهمشون از عشق همینقدر کوتهبینانه است و اگر از من با این نگاه ناراحت شدین سریال فرینج رو از فصل دو به بعد تا آخر مشاهده کنین اونوقت شکوه عشق و زیبایی به تصویر کشیدن تعلق خاطر به خانواده و دوستان رو میبینین. این فیلم انقدر شهوت پیچیده نشون دادن خودش رو داره که ذهن شما رو درگیر یه سری سوال میکنه بدون اینکه شخصیت و یا رابطهای رو به خوبی بشناسین یا درک عاطفی انسانیای ازش پیدا کنین. در واقع این سریال پیچیده نیست بلکه دچار یک جور پیچش مختله! این سریال ادعای نگاه علمی به جریانات زندگی رو داره در صورتی که نگاهی عوامانه به علم و پارادوکسهای فیزیک جدید در خصوص فضا و زمان داره. معماهایی در طول سریال مطرح میشه که بیدلیل و بیهدف پاسخ داده نمیشه و تولیدکنندگان توان نمایش دادن پاسخ اونها در فیلم رو نداشتن اما به ببیننده القا میشه تو باید چندبار با دقت سریال رو ببینی تا متوجه بشی چه اتفاقی افتاده و این نهایت سواستفاده از مخاطبانیه که دلشون میخواسته در نظرشون نابغه جلوه کنن. در صورتی که ضعفشون در کارگردانی و فیلمنامه و تدوین بوده که چنین سرگیجهای پیش از قسمت آخر برای مخاطبان ایجاد میکنه. موسیقی وهم انگیز سریال هم دقیقا در خدمت تمام بیماریهای این سریاله. انگار مجبورت کرده باشن وارد ذهن آشفتهی سازندگان بشی و همونقدر آشفته بشی و این به معنای واقعبینی و درک دردها و رنجهای کاراکترها نیست، القای یه رنج آزارگرانه که از عدم تحمل ابهام در مورد دنیا میاد.
من منکر خوبیهای این سریال و تاملبرانگیز بودنش نیستم اما این سریال حرف جدیدی نداشت و سازندگانش نه درک عمیق و درستی از علم داشتن، نه فلسفه و نه شخصیتپردازی و روایت! فقط کاری کردن که مردم زیادی که کمتر با ژانر علمی تخیلی آشنان براشون کف بزنن و ثروتمند هم بشن! این میشه کلاهبرداری فرهنگی هنری و به مراتب اثرش منفیتر از آثاریه که ضعیف ارزیابی میشن!
اینکه میکل خودشو بکشه چه ربطی به این داره که یوناس به وجود (به دنیا) بیاد یا نه؟ چرا میگه اگه خودکشی نکنه یوناس هم متولد نمیشه؟ بچه ها رفته بودن دم غار که مواد جاساز شده رو بردارن که خب یوناس یه بار اعدام شده میکل رو میبره تو غار و بر میگرده به ۱۹۸۱
حالا این وسط اگه میکل ۲۰۲۰ خودشو نکشه چه ربطی به این داره که یوناس متولد بشه یا نشه؟
کلودیا چگونه دنیای مبدا را کشف میکند؟
این خیلی سوتی بزرگی بود
اگنسِ ۱۹۵۴ میره پیش آدام در آینده و مأموریتی رو که آدام بهش محول میکنه انجام میده. مأموریتش هرچی بوده، پایان چرخۀ زندگیش بوده. برای همین برنگشته.
درمورد نجات هانای دنیای حوا هم، اگر شجرهنامۀ خانوادۀ نیلسن در هر دو دنیا یکی باشه، (که هست، چون تنها تفاوت اون دو دنیا برنگشتن میکل به گذشته و به دنیا نیومدن یوناسه) هانا باید سیلیا را به دنیا میآورد تا با بارتوش ازدواج کنه و اگنس به دنیا بیاد و با گره (پسر مارتا و یوناس) ترونته رو به دنیا بیاره و خانوادۀ نیلسن شکل بگیره. اولریک دنیای ایوا هم در داستان نقش داشت و باید به این ترتیب به دنیا میاومد. مهمتر از اون خود مارتاست که باید از نسل نیلسنها به دنیا میاومد و با یوناس رابطه برقرار میکرد و گره رو به دنیا میآورد.
همونطور هم که در دنیای آدام دیدیم، پدر سیلیا ایگون تیدهمن بود و گمونم برای همین ایگون برای نجات هانا فرستاده شد.
میدونید که وقایع دو دنیا تقریباً مشابه همه، ولی اختلافهای جزئی داره. مثلاً اولریک در دنیای آدام رفت به ۱۹۵۴؛ ولی در دنیای ایوا رفت به ۱۹۸۶.
تو مخ ترین سوال واسم این چشم ولر بود. هر وقتم خواست توضیح بده یه داستان درست می شد.